چرخش روزگار بر اندیشه هوشیار زنگ بیداریست!

۱۱ مطلب با موضوع «گالری تصاویر» ثبت شده است

گزارش تصویری روز عاشورا

دهه اول محرم تمام شد. به همان سادگی چند کلمه ای که گفته شد. چه ماند؟ هیچ! در حقیقت امسال التپه، بدتر از هر سالی بود که در ذهن می آید. مصلحت شخصی همچنان بر مصحلت تمام روستا می چربد. دردناک ترین بخش آن هم توهین به شعور یک روستا بود که البته دمی هم بر نیامد. اینجا التپه است و به سبک و سیاق همان روزهای تاریک اداره می شود. مردم تنها یک برد تبلیغاتی و یک شعار دلنشین و یک دروغ تب دار برای روزهای خاص هستند. وگرنه چیزی به اسم مردم و ملت در لحظه های سرخوشی وجود ندارد. 

 

ده سال است که برای محرم می نویسم. چه شد؟ باز هم هیچ! در حقیقت آن لایه مفخم و مفخر اصلا تره هم برای ما که هیچ، برای هیچ کسی خرد نمی کند. مشکل ماییم! باور بفرمایید، مشکل ماییم که آزموده را هزار بار می آزماییم! مشکل ماییم که یک مشت کاسب کار و منفعت طلب را گذاشته ایم رئیس و همه کاره خودمان و بعد هم پشت سر آسمان و زمین را یکی می کنیم. 

 

دعوت هستید به گزارش تصویری از روز عاشورای امسال ... 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

گزارش تصویری روز تاسوعا

قرار این رفتن را خیلی وقت پیش ها گذاشته بودم. نمی شد اما، هر بار که قصد آن را داشتم، اتفاقی، مشغله ی، دغدغه ای پیش می آمد که امانم نمی داد. این بار اما پی کسی نرفتم، خودم را گرفتم و رفتم. آن تن رنجور و خسته را کشان کشان از میان حسین حسین اهل ده رها کردم. دلم آن بالاها بود، پی سادگی شاید! 

 

روز تاسوعا را مهمان امام زاده روستای شیرداری بودم. عکس ها آنقدر گویا هستند که نیازی به کلمات نیست. دعوت هستید به یک گزارش تصویری ناب از مردم خوب منطقه هزار جریب بهشهر!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

عاشورا در قاب دوربین

درد بزرگ عاشورای این سالهای التپه، نبود "محمد دکتر" است. حال مهم نیست از کدام شهر و روستا می روند مداح صاحب نام می آورند. مهم نیست که چقدر صدای آن یکی خوب است و دیگری خوب بلد است، اشک به چشم ملت بیاورد. وقتی ممد دکتر نیست، یک جای کار می لنگد. بلد بود که کارها را آخر خوب جفت و جور کند و جدل و بحث این و آن را آرام کند. روحت شاد بزرگ مرد التپه، که نبودنت درد بزرگ تمام امروز و فردای التپه خواهد بود. 


دعوت هستید به گزارش تصویری از روز عاشورا که تقدیم می گردد. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

عطر شالی، عطر زندگی ..

حال و هوای بهار امسال برای کشاورز خوب است. به صحرا که رفتم، بر خلاف سالهای قبل، گله از کم آبی و خشک سالی نمی کردند. کسی قرار نیست برود و فلان رئیس اداره را ببیند تا فرجی حاصل شود و یا میان اعتقادات کهنه قرن ها، نماز باران بخواند. مردم شادتر از تحربه های سال های قبل من هستند، و روح را کمی تازه تر کرده اند.

جدا از هم محله ای ها، امسال کارگر و نشاء گر از گرگان و مردمانی که زبان و چهره شان بسیار با ما تفاوت دارند در التپه صحرا بسیار می بینم. کشاورز می گوید که التپه ای ها چندان دل به کار نمی دهند و باید از جای دیگر کارگر گرفت، رئیس و سناتور شده اند. بین خودمان بماند، خوشحال شدم. از اینکه زنان آبادی یا نیازی به این مشقت ندارند و یا شغل و درآمد دیگری بهم زده اند.

میرآب و مباشرهای امسال که صفای خود دارند، فرصت نشد همه را ببینیم. امیر کردی، رضا خلیلی، مرتضی عفیف و محمد اکبرپور؛ دوست داشتم پیاله ای چای مهمان صفای آنان باشم، که نشد. نمی دانم داستان میرآب و مباشر را می دانید یا نه؛ این داستان سه روستا است. داستان غیرت و همیت مردمانی است که وقتی پای پیرترها می نشینی حرف ها دارند. این روزها، کنار مسجد التپه هر غروب بحث بر سر آن روستا است که چی کسی آب بیشتر سهم می گیرد و چه و چه. شاه عباس آن هنگام که در میان جنگل های هیرکانی خزر، آب بندان می ساخت تا پایه های کاخ را در میان آن استوار سازد گمان نمی برد قرن ها بعد در میانه بلوغ بشر باز همان آب و همان سد ساروجی بکار آید و برنج به بار آورد.

دشت ها که بوی دریا با خود دارد  و می فهمی که چندان با کرانه های خزر فاصله نداری! گرچه تمام فکر من در این روز گرم به این بود که دانه های برنج با چه خون دلی به دست می آید و بدانید که بس طاقت فرساست کشت، داشت و برداشت برنج بیشتر بر دوش زنان است.داروغه های ناتینگهام دیگر نیستند و خبر از خان و خان بازی ها هم نیست اما این سالها قصه غصه ها فرق دارد.

خدا قوت به همه دهقانان و بوسه بر دستان آنان، مهمان تصاویر بیشتر در ادامه مطلب باشید. 

***


۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

اردی به عشق ..

اردی به عشق نام دیگر توست! با تو هم بهشت معنا می دهد و هم عشق! با تو تمام زیبایی ها و خوبی ها معنا دارد. مگر می شود این همه را دید و عاشق نبود، عاشق نشد! محال است و آنکس که غیر می گوید، دلی ندارد بی شک! 

با تو هستم اردیبهشت!

عجیب همساز دلم می شوی، عجیب دل آرام می شوی! عطر بهارت که هیچ، نغمه بلبلانت به کنار؛ چرا چنین با دل می کنی، بگذر ز من زار و هوایت را ببر ز کویم .. 

***

شوریدگی این روزهای ما، دلیل روحی متعالی است که در میان این همه درد زندگی، نفسی زندگی می جوید. مهمانی عزیز بهانه ای شد تا در میان سرمستی اردیبهشت عازم کوه های بالادست شویم و ما هم این سکوت دل آزار وبلاگی را بشکنیم که خود چنین نمی خواهیم؛ چنین دوری بر ما نیز سخت است و سنگین. 

تصاویر خود دلبر است، سخن کوتاه و مهمان پریشانی ما باشید .. 

***


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

اولین برف زمستان ..

غفلت خوابی دلچسب، مرا اندکی دیرتر از آنچه در ذهن داشتم از بستری گرم بیرون می آورد. تا قوتی به تن زنم، ساعتی دیگر گذشت، اما اراده استوار است. حس و حال زمستان دارد روزگار من، گمان بر این است که در دوردست های بالا، زمین سفید پوش شده و زمین و زمان دلبری کند. شال و کلاه می کنم و عازم راهی سرد می شوم که آهنین روحیه ای می خواهد و خوش بحال دل من که چنین حال و هوایی دارد. 

روستا عطر و بوی زمستان دارد، زیبا طبیعتی دارد کوچه پس کوچه هایش و زن و مرد و پیر و جوان سر بر خویش دارند و با سلامی آرام از کنارت می گذرند. کودکی های ما زمستانش جور دیگر بود، از میان خشت های پخته دیوار ها، بوی چوب نیم سوخته مستت می کرد و گل و لای کوچه ها، هزار نفرین مادر در پی داشت. زمستان ما با شیطنت های لب رودخانه و جستجوی قارچ های سرخی سپری گشت که طعم گس آن هنوز جایی میان احوالم آزارم می دهد. 

دلم پرواز می خواهد، دلم آتشی گرم و همراهی می خواهد که استکان های چای را به هم سلام کنیم و شاید هم بقول سهراب، ریه ها را پر لذت کنیم. اما خو گرفته ام به تنهایی که هر روز بیشتر از دیروزهایم، خواهان آن می شوم. شاید هم از آن رو که تو نیستی و هیچ چیز این جهان بی تو خواستنی نیست. 

دعوت هستید به گزارش تصویری از زمستان التپه و عباس آباد .. 

***


۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

در جستجوی خویشتن خویش ..

در گفتگوی خویشم و در جستجوی خویش

هیچ آرزوم نیست به جز آرزوی خویش

در غربتم، سپرده به بیگانگان وطن

هنگام رجعت است زغربت به کوی خویش

عمریست بر کناره  دریا نشسته‌ام

تا آب رفته باز رسانم به جوی خویش

آیینه‌وار روی به بیگانه تا به کی؟

آیینه‌ای به دست کنم روبروی خویش

ما را به غمگساری خصمان امید نیست

لا تقنطو”ی خویشم و “لا تحزنو” ی خویش

***

***

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

فصل رویایی من ..

راضیم از تو 

پاییزِ دوست داشتنی من 

می بوسم و می بویم 

برگ های زرد و قرمزت را 

نفس می کشم در هوایت 

بوی باران داری

بوی خاک و برگ 

من بوی خدا می فهمم از تو .. 

***


۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

علم گردانی ..

کوچه ها بوی انار می دهد، بوی نارنگی های کالی که طعم کودکی ها با خود دارد. زیر پا سبزه هایی است که نشانی از بهار دارد و اما اندک دلفریبی پاییز، بیادت می آورد که خزان هزار رنگ آمده است. آن سوتر زنی را می بینم که اسپند روی آتش می ریزد و این دل بیقرار را بیقرار تر می کند و مرا میان هجوم خاطرات رها می کند. صدای محمد دکتر نزدیک است، این یعنی علم دار زیاد دور نیست. مادر پریشان است، کم، اما محسوس. آرام روی ذغال فوت می کند و نیم نگاهی هم به کوچه ها دارد. من اما رفته ام به سالها قبل، کودکی که کوچه ها را دوان دوان می آمد تا بگوید، علم آنجاست، در فلان کوچه، خانه آن حاجی، زیاد دور نیست!

می روم آن سوتر، بزرگ تر شده ام، همان سال که تنگ شربت آلبالو از دستانم افتاد و هزار تکه شد و من یک عمر شرمنده لب های تشنه کودکانی شده ام که حیاط خانه را زیر و رو می کردند. صدا نزدیک تر شده است، اهل خانه روی سکویی انتظار غریبی را می کشند. چند کودک دوان دوان وارد شده اند و حیرتی عجیب آنها را وادار به توقف می کند. محمد دکتر دل را می برد:

- سقای حسین، سید و سالار نیامد    علم دار نیامد .. 

خانه بوی حسین می گیرد، عطر گلاب همه را با خود می برد و مادر چند پر اسفند را روی ذغال سرخ می ریزد. من اما آن سو تر تنگ شربت را محکم در دست گرفته ام تا مبادا این بار شرمنده علم دار شوم .. 

***


۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
قاسم قاسمی

عید سبز ..

آن خاطره ای که در ذهن من از عیدی سبز مانده است، باید برای خیلی سالها پیش باشد. زمان و مکان آنرا بیاد نمی آورم، تنها خانه ای را بیاد دارم که بوی کاهگل می داد و یک درب بزرگ چوبی داشت که باید تمام قد خم می شدی تا وارد خانه ای شوی که بوی بهشت با خود داشت. باید خیلی وقت پیش باشد، چراکه هنوز صدای خنده های تمام نشدنی را میان کوچه ها می شنیدم. و من زنی را بیاد دارم که میان عطر فریبنده خانه اش، با مهربانی سکه ای در دستانم گذاشت. 

عید سبز امسال را با مادر بودم، شاید همین بود که حس و حال عید آن سالها را داشتم. فرق آن در قامت خمیده مادری بود که آن سالها دست در دستش داشتم و اما امسال او دست در دست من داشت. مردم التپه اما، دنیای دوست داشتنی و عزیزی دارند. جای شما میان این همه صفا و صمیمیت خالی بود. 

و اما حکایت من، یک تشکر به این مردم بدهکارم. برای این اعتماد و حس خوبی که از میان خانه های آنان می گیرم. 

استوار می مانیم

تنها برای دل پاک مردم روستایم 

التپه .. 

***


۱۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
قاسم قاسمی