حال و هوای بهار امسال برای کشاورز خوب است. به صحرا که رفتم، بر خلاف سالهای قبل، گله از کم آبی و خشک سالی نمی کردند. کسی قرار نیست برود و فلان رئیس اداره را ببیند تا فرجی حاصل شود و یا میان اعتقادات کهنه قرن ها، نماز باران بخواند. مردم شادتر از تحربه های سال های قبل من هستند، و روح را کمی تازه تر کرده اند.

جدا از هم محله ای ها، امسال کارگر و نشاء گر از گرگان و مردمانی که زبان و چهره شان بسیار با ما تفاوت دارند در التپه صحرا بسیار می بینم. کشاورز می گوید که التپه ای ها چندان دل به کار نمی دهند و باید از جای دیگر کارگر گرفت، رئیس و سناتور شده اند. بین خودمان بماند، خوشحال شدم. از اینکه زنان آبادی یا نیازی به این مشقت ندارند و یا شغل و درآمد دیگری بهم زده اند.

میرآب و مباشرهای امسال که صفای خود دارند، فرصت نشد همه را ببینیم. امیر کردی، رضا خلیلی، مرتضی عفیف و محمد اکبرپور؛ دوست داشتم پیاله ای چای مهمان صفای آنان باشم، که نشد. نمی دانم داستان میرآب و مباشر را می دانید یا نه؛ این داستان سه روستا است. داستان غیرت و همیت مردمانی است که وقتی پای پیرترها می نشینی حرف ها دارند. این روزها، کنار مسجد التپه هر غروب بحث بر سر آن روستا است که چی کسی آب بیشتر سهم می گیرد و چه و چه. شاه عباس آن هنگام که در میان جنگل های هیرکانی خزر، آب بندان می ساخت تا پایه های کاخ را در میان آن استوار سازد گمان نمی برد قرن ها بعد در میانه بلوغ بشر باز همان آب و همان سد ساروجی بکار آید و برنج به بار آورد.

دشت ها که بوی دریا با خود دارد  و می فهمی که چندان با کرانه های خزر فاصله نداری! گرچه تمام فکر من در این روز گرم به این بود که دانه های برنج با چه خون دلی به دست می آید و بدانید که بس طاقت فرساست کشت، داشت و برداشت برنج بیشتر بر دوش زنان است.داروغه های ناتینگهام دیگر نیستند و خبر از خان و خان بازی ها هم نیست اما این سالها قصه غصه ها فرق دارد.

خدا قوت به همه دهقانان و بوسه بر دستان آنان، مهمان تصاویر بیشتر در ادامه مطلب باشید. 

***


همسایه عزیز، صبح سحر خیزتر از ما، آماده صحرا شد و خواب آلودگی ما را متلکی گفت. سپاس حمید جان! 


در ابتدای راه، فاضل عزیز را دیدیم و به این عضو محترم شورا بابت همه زحماتی که در التپه می کشند، خدا قوت گفتیم و از کم کاری های وبلاگ هم معذرت خواستیم. البته بی نصیب هم نماندیم و اندکی نوبرانه تناول کردیم، جای شما خالی .. 




سرهم به بنیامین زدیم و توت فرنگی های خوش عطر و خوش طعم؛ طبیعی و سالم!
خدا وقت پسر، تلاشت ستودنی است .. 




شروع صحرا و مزارع پایین دست و عطر خوش گندم زارها، شاید ندانید که تمام صحرا ویلا شده است و شاید سالها بعد این عطر ها باید خاطره ای باشد در ذهنی دور .. 



دکتر ابولفضل هم سر زمین تشریف داشتند و ضمن گوش جان دادن به زحمات کشاورزان، اندکی دیگر نوبرانه توت فرنگی میل کردیم. به حمید گفتیم به فصل دیگر هم بیاییم و از زحمات کشاورزان تصویر بگیریم و دیگر موارد .. 



- برو سر زمین، چایی آماده؛ تا برسی، رسیدم! 
ای جان، هم محله ای! همین هم ما را بسیار است .. 


وارد صحرا که می شوی، همه چیز عوض می شود و شوری بسیار تو را می گیرد. دست مریزاد!





صفای چای صحرا چیز دیگر است، باور کنید .. 




مزد خود را میان اعتماد این مردم می جویم و این بهترین است، بالاترین .. 







خاله ریحانه با اون کلاه خوشگلت چقدر به ما گیر می دی؟


دستان این پسر را باید بوسید، پا به پای مادر .. 



موسی خانی را تمام می کنیم و از خانواده محترم کردی و خانم اکبرنژاد خداحافظی می کنیم و به سمت مزرعه عمومی التپه می رویم. بودن در کنار شما بس دلپذیر بود. 




امیر ابولفضل را برای سال ها بعد آماده می کند. خوشحال شدم که گر پدر رفت، تفنگ پدری هست هنوز .. 


عرض ارادت به خانواده محترم چابک .. 


شکوهی بزرگ داشت .. 


لیوانی آب سرد، نعمتی است در این گرمای نفس گیر .. 


- قاسم یادت نره سر زمین ما هم بری، از پسرم هم حتما عکس بگیر . . 
همین خوبه! 



برقص و شاد باش که شادی حق توست .. 


هزار هزار به آسمان فرستادم تا که شاید نشانی از تو باشد .. 


مزرعه عمومی التپه .. 


بقول سید سجاد، حاج قاسم چابک؛ بزرگ مزرعه التپه است و وظیفه ماست که جهت عرض ادب هم که شده، تصاویر مزرعه را با ایشان شروع کنیم. 





داد و قال صحرا بسیار است .. 

لبخند روی لبانت بماند همیشه .. 




شرح و لبخند و اشکی شاید با خود شما .. 








ماشالله، ماشالله عمه شهربانو 
تنت سلامت، با این سن و سال .. 


این عزیزان غریب محله ای و پرکلایی هم خیلی خیلی خوب بودند. حتی با دسته های نشاء برنج اسم التپه را هم نوشتند. دست مریزاد و خسته نباشد به همه این عزیزان .. 







تقدیم با عشق .. 






التپه عزیز ا زمیان دشت دورها .. 


نزدیک ظهر که می شود، صحرا کم طاقت می شود. گرما کلافه ات می کند. اما هنوز یکی آن گوشه ها می خواند، یکی فریاد می زند و یکی می گوید پس چه شد این آب یخ؟!!



از کنار ما رفته اید، اما هنوز میان این دیوارها هزار هزار خاطره فریاد می زند .. 
گله ها به جا، اما رسم روزگار همین است .. 



وقت نهار ظهر، نشاء پلا! بهترین ها 
جای شما خالی .. 









خستگی به خش خش اسکناس ها به در می رود. خدا قوت!
سیاستمداران بر سر رویاهای خویش می جنگند و مردم با جان خویش هزینه می دهند. چقدر حرف برای گفتن است .. 



خانه و آغاز ایثاری دیگر 
زنان روستایم مردانی هستند برای خود .. 


امسال هم مهمان صفای دلتان بودم، مهمان روح بلند و آسمانی تان .. 
سپاس بابت همه خوبی ها ..