غفلت خوابی دلچسب، مرا اندکی دیرتر از آنچه در ذهن داشتم از بستری گرم بیرون می آورد. تا قوتی به تن زنم، ساعتی دیگر گذشت، اما اراده استوار است. حس و حال زمستان دارد روزگار من، گمان بر این است که در دوردست های بالا، زمین سفید پوش شده و زمین و زمان دلبری کند. شال و کلاه می کنم و عازم راهی سرد می شوم که آهنین روحیه ای می خواهد و خوش بحال دل من که چنین حال و هوایی دارد. 

روستا عطر و بوی زمستان دارد، زیبا طبیعتی دارد کوچه پس کوچه هایش و زن و مرد و پیر و جوان سر بر خویش دارند و با سلامی آرام از کنارت می گذرند. کودکی های ما زمستانش جور دیگر بود، از میان خشت های پخته دیوار ها، بوی چوب نیم سوخته مستت می کرد و گل و لای کوچه ها، هزار نفرین مادر در پی داشت. زمستان ما با شیطنت های لب رودخانه و جستجوی قارچ های سرخی سپری گشت که طعم گس آن هنوز جایی میان احوالم آزارم می دهد. 

دلم پرواز می خواهد، دلم آتشی گرم و همراهی می خواهد که استکان های چای را به هم سلام کنیم و شاید هم بقول سهراب، ریه ها را پر لذت کنیم. اما خو گرفته ام به تنهایی که هر روز بیشتر از دیروزهایم، خواهان آن می شوم. شاید هم از آن رو که تو نیستی و هیچ چیز این جهان بی تو خواستنی نیست. 

دعوت هستید به گزارش تصویری از زمستان التپه و عباس آباد .. 

***


 حال و هوای زمستانی التپه .. 


صبح من با طعم بی نظیر نان محلی شروع شد. 
دست مریزاد به زنان روستا که میان سختی زندگی، چنین مردانه ایستاده اند .. 


کودکی را دیدم که آغوش پدر را مطمئن ترین جای جهان می دانست .. 


پسابرجام است و اقتصاد همه جایش می لنگد و دود آن به چشم التپه هم می رود. نمی چرخد دست و گله دارد کاسبان محل .. 
اما لبخند و شیطنت و دست انداختن های همیشگی، از یاد نمی رود .. 
عشق است مردمان روستایم .. 



دوران بعد از پلمپ است و چون ویرانه های بعد از جنگی سهمگین، سفره ها خانه ها هنوز خاک می خورد و درها بسته اند. خبری می آید و امید می آورد و بعد هم غریبانه می رود. دلمان شور سالهای نه چندان دور التپه را می خواهد .. 





سوئیت های روستا و بازار بگیر و نگیر آن هنوز رونق دارد. قرار است تجمیع شوند، سامان دهی شوند، قرار است هزار کار شود، چقدر کار داریم ما و چه زمانی کمی .. 
قارچ سفید هم داریم، فراموش نشود .. 



جاده ای رویایی شروع می شود، بعد از روستا .. 
آرام و خواستنی و خروش رود از دورها بگوش می رسد .. 



چوپان صدایم می کند:
- قاسم، چای دم است، بفرما .. .
دلت را عشق است .. 


جاده عباس آباد، چنان آرام که صدای قدم هایم را هم می شنوم. جلوترها برفی سبک روی گونه هایم می نشیند و مه از همان اول ها دلت را می برد .. 
زمستان است .. 




امتداد صدایی غریب مرا به میان درختان می کشاند. دارکوب بی خبر از دریچه دوربین، خواب درختان را پریشان می کند. توکایی اما در دورتر، غریبانه چمباتمه زده است. 



ها پاییز، دل رفتن نداری .. 


میان همین روزهای دی، هوا چنان بهاری شد که جوانه ها غافل از برف امروز سر بیرون آوردند و چاره ای نمانده برای طبیعت جز قربانی های پیش از موقع .. 
دلم به بنفشه ها مانده است 
زود بود، زود بود برای تولدی دیگر، تا بهار بسیار زمانی مانده است .. 




قدم بر محوطه باستانی شاه عباسی می گذارم، زمستانش را دیده ام، زیباست. 
گفتم شما هم در این زیبایی شریک باشید .. 










لذتی دارد قدم برداشتن بر پله هایی که روزی شاه عباس کبیر بر آن قدم بر می داشت!!

به گمانم بودجه ای آمده است و دستی به بر و باروی شاه عباسی کشیده اند. خوشمان آمد، گفتیم صله دهند. 



زیبایی تو را از میان تاریخ می خواند .. 




یکی باید باشد که میان این نیمکت ها، کنارت بنشیند؛ لیوانی چای دستت دهد و برایت از مگوها بگوید .. 


رو درخت با نوک خنجر، زنده باد درخت نوشتیم .. 



انگار تمام فصل ها در عباس آباد دور هم جمع شده اند .. 





هم محلی هر جا که باشد، هوایت را دارد. مهمان استکانی چای با عطر نرگس شدم، حرف ها زدیم و خاطره ها گفتیم!
تا به خود باز آمد، دل رفته بود .. 




محمدعلی می گفت از سرمای زمستان به او پناه آورده اند، هر کدام رنگ و نگاه و عشوه خود را داشت. 
همه پی لقمه نانی بودند، گرسنگی زمستان عذاب آور است .. 



تا چای سرد شود، ابرها به کناری رفتند و مه از آسمان و زمین رفت و برف زیبا در دوردست های نزدیک خودی نشان داد .. 



قلیان همراه با دمنوش اسطوخودوس!
دوستان روز برفی من .. 


راه برگشت، ابرها به کناری رفته بودند و طبیعت زیبا تر از قبل خود بود .. 
روستا نفس می کشید، می شد صدایش را شنید .. 

سهراب چه زیبا گفت : گاوی می چرد در کرت .. 

سرما امان مرا برید و دیگر چاره جز کمک برای رسیدن به منزل نبود، سید تقی زحمت این راه مانده را کشید، تا روزی زمستانی من هم به پایان برسد 
امید که شما هم لذت برده باشید ..