در گفتگوی خویشم و در جستجوی خویش

هیچ آرزوم نیست به جز آرزوی خویش

در غربتم، سپرده به بیگانگان وطن

هنگام رجعت است زغربت به کوی خویش

عمریست بر کناره  دریا نشسته‌ام

تا آب رفته باز رسانم به جوی خویش

آیینه‌وار روی به بیگانه تا به کی؟

آیینه‌ای به دست کنم روبروی خویش

ما را به غمگساری خصمان امید نیست

لا تقنطو”ی خویشم و “لا تحزنو” ی خویش

***

***