دهه اول محرم امسال نیز به انتهای خود رسید و امروز مراسم سوم در حسینیه روستای التپه به صرف نهار (البته فقط مردانه) برگزار می شود. نکاتی که در ادامه این مطلب قید می گردد، نوع نگاه و برداشتی می باشد که نگارنده خود شاهد بر آن بوده و ذکر آن تنها در جهت آن است که همچنان این باور استوار وجود دارد که شاید تاثیری بر روند رو به افول مدیریت مراسمات و مناسبت های روستا رخ دهد.  

 مطمئنا انتقاد با تخریب و تضعیف تفاوت بسیار دارد و تهمت هایی که این روزها چون نقل و نبات به سر و صورت اصحاب رسانه این قریه می خورد، چندان در حول و حوش منطق نمی چرخد. اگر حرف و سخنی بر هر نوشته و تصویر و صوتی اگر هم باشد، عرف و عقل و دین ایجاب می کند، که با همان کلام پاسخ داد، نه اینکه نعره کشید و پنجه بر خشت انداخت.

 خرده ای هم اگر بر این عقل نارس است، بسیار خرسند خواهیم شد که چه در وبلاگ "التپه، پیوند تاریخ و طبیعت" و چه در کانال دوست و همراه همیشگی جناب آقای "محمد نوری" بخوانیم و بشنویم. برای آنکه به تیر و قبای کسی هم بر نخورد، از واژه کلی "مدیریت التپه" برای تمامی کسانی که خود را محق و مجاز به دخالت در هر اموری در روستا می دانند استفاده می شود تا مبادا فردا روز در روستا شایعه شود که بر صورت فلانی سیلی انداختیم که دیگر دم در آورده بود.

 منت بگذارید و همراه این نوشته باشید.


·         بشر از روزی توانست خود را از جهل هزاران ساله برهاند که اعتراف کرد، هیچ نمی داند! یعنی به جهل و ندانستن اذعان کرد. گفت: من ذره ای ناچیز در این بیکران زندگی هستم. هر چه بدانم باز هیچ است و هر چه بخوانم، تنها قطره ای یافته ام.

سوال اینجاست، چرا در التپه و در آن لایه مفخّم این باور بسیار درست وجود ندارد؟ یعنی شما به هیچ عنوان نمی توانید بگویید که سرو غذای گرم در ظروف یک بار مصرف احتمال سرطان را بالا می برد. به سرعت ابرو در هم گره می خورد و پچ پچ ها شروع می شود و نقشه ها علم می گردد که بر هر طریق ممکن، شما را به زمین داغ بزنند.

البته این یک موضوع بسیار ساده است، در کلیه امور، به هیچ عنوان نظری پرسیده نمی شود، اگر هم بشود جهت خالی نبودن عریضه است؛ که اگر می شد، حال و روز روستا این چنین نمی شد!

 

·       در ابتدای مسابقات جام جهانی امسال روسیه، یکی از رسانه ها به نمایندگان مجلس پیشنهاد داده بود که بروند مسکو و کازان و سنت پترزبورگ را ببینند که مردم دارند چه می کنند و چقدر شادند و می توان جور دیگر هم زندگی کرد و چه و چه؟! که بروند یاد بگیرند و اینقدر در حق این مردم خواسته و ناخواسته ظلم نشود.

ما این پیشنهاد را جور دیگر به این لایه مدیریتی بزرگوار التپه می دهیم. اینکه بروند چند تا روستا و سبک و سیاق عزاداری ها را ببینید. اصلا فقط ببینند و برگردند. نگویند شماها چه می کنید که چنین هستید، نپرسند که مبادا آبروی محل برود و روح عزاداری التپه (به گفته برخی) آسیب ببیند. اسم محل و روستای خاص را نمی بریم که مبادا استغفرالله کسی بگوید حتما چیزی گرفته اند که هوای آنجا را دارند.

 

·         با خودمان بنشینیم و بگوییم که چه کرده ایم که التپه ای ها مسجد نمی آیند؟ به ولله اگر تنها مقصر ماهواره و موبایل و شبکه های مجازی باشد. این ها که در سارو و پاسند و خلیل شهر و تیرتاش و لمراسک هم هست! نمی شود فقط و فقط مردم را مقصر دانست. این مردم هزار بار اثبات کرده اند که شیفته اهل بیت و فدایی سر حسین (ع) هستند. چرا همه را به چوب قهر و غضب می رانیم؟ مگر روز هفتم محرم و علم گردانی در خانه کسی بسته بود؟

      شاید بگوییم نیامدند که نیامدند! چه کنیم؟ این کاسه چه کنم ها را زمین بگذاریم و یک بار با خودمان روراست باشیم و باور کنیم تمام شان و شئون ما جز ریاست طلبی و قدرت طلبی نبوده و نیست؟ جز انحصار طلبی چه چیز را در التپه می شود دید که همه شب می شد آنرا از نزدیک ترین حالت ممکن حس کرد؟

 

·      التپه درد بزرگی دارد به نام تاسوعای سال 95 که تا دنیا دنیاست، در حافظه مردم می ماند. هر چند خوب توانستند آن را ماست مالی کنند و عکس گرفتن ها که تمام شد، یک لیوان شربت تخم شربتی خوردیم و دوباره همان کاسه چه کنم ها را دست گرفتیم و اگر کسی هم نفسی کشید گفتیم نفاق گر است و فریاد زدیم "به تو چه؟"

این یعنی در روستا کسی که دلش برای مردم بسوزد و هوای دل و جان آنان را داشته باشد، نبوده و نیست. بدانیم که تمام شعارها و حرف های روز انتخابات حرف مفت است! دو ریال هم نمی ارزد. از آن حرف هایی که روی یخ هم نمی شود نوشت. روی باد باید نوشت، که بیاید و برود. یخ گاهی می ماند، مدتی! باد اما می آید و می رود.

 

·        نمی شود در این سالها، انحصار رجل را به دوش کشید. نمی شود حق نصف مردم روستا را خورد. اگر نمی توانید حق زنان و کودکان را بستانید، به ولله از بی عرضگی شماست. نه بیشتر و نه کمتر! شنیدیم در ایام محرم که مادر آبرومندی می گفت که یک ماه است در خانه برنج ندارند. پول نان صبح را ندارد. اگر راست باشد، وای بر ما! وای بر ما که ذره ای درک برای فهم این دردها نداریم.

این باورهای غلط تا کی می خواهد با ما بماند. جمعیت موقع شام حسینیه مبادا ما را گول بزند که مردم می آیند و کاری به این حرف ها ندارند. اگر میزان و محکی لازم است، دهه دوم محرم را هم در التپه عزاداری کنیم، البته بدون شام! البته فقط مردانه! ببینیم چه خبر است؟

مرام خانم های روستا را عشق است که تا خود شب چهل و هشتم چراغ زینبیه را روشن نگه می دارند. ما کجای کاریم؟ چه کرده ایم برای حسین (ع)؟

 

·        روز آزمون امسال هم التپه نمره مردودی گرفت. اگر سالهای قبل می شد با پارتی بازی و این و آن را دیدن، قبولی ناپلئونی را گرفت، امسال اما کسی آن حوالی ها نبود. روستای صد خانواری تازه آباد و هیات چند ده نفره روستای شیرداری غیرت و همیت بیشتری داشتند. بیش از نصف التپه ای ها امسال قید این شور حماسی دسته روی ها را زدند و با ماشین تا خود بهشت فاطمه رفتند و آنجا هم مثل غریبه ها، ایستادند و تنها نظاره گر بودند.

     چه شد که اینگونه شده ایم؟ چرا کسی حواسش به این چیزها نیست؟ به خدا در حال و هوای دیگری سیر می کنند. یک بار بنشین و با اینان صحبت کن! ببین زاویه انحراف شعور و منطق به کدام سمت می چرخد؟! در باغ نیستند! تکبر، غرور، خودخواهی، قدرت طلبی، جاه طلبی، تمامیت خواهی و چه و چه؛ جا و فرصت و محلی برای منطق نگذاشته است.

البته که خود را مبرا از هر گونه نقدی می دانند! البته که خود را استغفرالله معصوم می دانند! البته که می دانیم این حرف ها هیچ تاثیری بر این سنگ و صخره ها ندارد.


·         و اما مردم! مردم التپه، نازنین هستند. بی شک و بدون هیچ حرف اضافه ای! تجربه حضور در شب های محرم بسیاری از روستاها را داریم. درست است که رسم و رسوم و سبک و سیاق آنان متفاوت و مثال زدنی است، اما به هیچ عنوان این وقار و متانت التپه ای ها را ندارند. تفاوت بسیار فاحش است.

قدر این مردم نجیب و دوست داشتنی را بدانیم. مردانه و زنانه اش نکنیم. تنها و تنها بخاطر اینکه با ما فکر یکسان ندارند، از خانه حسین بیرونشان نکنیم. عدالت را از علی (ع) و حسین (ع) و فاطمه (ص) بیاموزیم. دستگیر باشیم! کمی جمع و جور تر هم می شود نشست، که دیگری جا شود.

می دانی شاید یکی اصلا، تمام دلخوشی اش همین یک لقمه سفره امام حسین (ع) باشد، تو چه می دانی؟ شاید یکی تمام سال منتظر است که برود آن گوشه بنشیند و دلی گرم کند. مجلس حسین که می گویند خودش صاحب عزاست! ما چرا رگ گردنمان بیرون می زند و غیرتی می شویم! به ما چه که یکی دوست دارد، هوای زنیبیه را هم داشته باشد! ما چه کاره ایم؟


بوی عطر گلاب از دوره ها می آید. یکی حاجت دلش را در ضریح امام زاده عبدالله ساور می گیرد، یکی سو به مشهد دارد و دیگری کربلا و نجف و دمشق را می جوید. همه ما شیعه هستیم و رهرو راه علی (ع)! حواسمان باید به خیلی چیزها باشد. اگر دستی در کار داریم، اگر می توانیم باید هوای این مردم را داشته باشیم. یادمان باشد، روزی حساب باید پس بدهیم، خواه در این دنیا و خواه در آخرت! حواسمان باشد که چه ره توشه ای داریم!

 

تا چند روز دیگر مراسم یادواره شهداء روستای التپه برگزار خواهد شد. قول را سال قبل از ستاد برگزاری گرفتیم که امسال خانم ها هم دعوت باشند. مراسم شهداء همانند مجلس حسین (ع)، برای همه اهل آبادی باید باشد. لطفا تنها مردانه اش نکنیم که یک عده بیایند و بروند. همان اهل محل کافی است. همین که بدانند شهید نادعلی چند ساله بود که به جبهه ها رفت؟ و یا شهید عباس امانی و شهید مسلم قاسمی چه شد که زن و بچه را رها کردند و رفتند؟

 

این ها را بگوییم که دل آدم گرم شود.

یا علی