کوچه ها بوی انار می دهد، بوی نارنگی های کالی که طعم کودکی ها با خود دارد. زیر پا سبزه هایی است که نشانی از بهار دارد و اما اندک دلفریبی پاییز، بیادت می آورد که خزان هزار رنگ آمده است. آن سوتر زنی را می بینم که اسپند روی آتش می ریزد و این دل بیقرار را بیقرار تر می کند و مرا میان هجوم خاطرات رها می کند. صدای محمد دکتر نزدیک است، این یعنی علم دار زیاد دور نیست. مادر پریشان است، کم، اما محسوس. آرام روی ذغال فوت می کند و نیم نگاهی هم به کوچه ها دارد. من اما رفته ام به سالها قبل، کودکی که کوچه ها را دوان دوان می آمد تا بگوید، علم آنجاست، در فلان کوچه، خانه آن حاجی، زیاد دور نیست!

می روم آن سوتر، بزرگ تر شده ام، همان سال که تنگ شربت آلبالو از دستانم افتاد و هزار تکه شد و من یک عمر شرمنده لب های تشنه کودکانی شده ام که حیاط خانه را زیر و رو می کردند. صدا نزدیک تر شده است، اهل خانه روی سکویی انتظار غریبی را می کشند. چند کودک دوان دوان وارد شده اند و حیرتی عجیب آنها را وادار به توقف می کند. محمد دکتر دل را می برد:

- سقای حسین، سید و سالار نیامد    علم دار نیامد .. 

خانه بوی حسین می گیرد، عطر گلاب همه را با خود می برد و مادر چند پر اسفند را روی ذغال سرخ می ریزد. من اما آن سو تر تنگ شربت را محکم در دست گرفته ام تا مبادا این بار شرمنده علم دار شوم .. 

***


 پاییز امسال زودتر از همیشه مهمان التپه شده است. سرمای محسوسی روستا را با خود برده است، اما روز علم گردش هوا چنان دلچسب است که از بودن در کوچه پس کوچه ها روستا سیر نمی شوی .. 
اهل آبادی اما منتظر مهمان خویش ..







شاید تنها روزی است در روستا که مهمان، غنی و فقیر نمی شناسد. تنها روزی که در تمام خانه ها را کسی می زند و یا الله گویان کنار دلخوشی مردم روستا می آید و سنت های گذشته ها را بیاد  می آورد. 













صبحانه را مهمان منزل استا حسن فتاحی بودیم. جایتان خالی بود میان مهمان نوازی و سلیقه خانم های آبادی .. 
سفره ات پر برکت باد .. 







دل اهل آبادی بزرگ است، هر خانه ای انتظار غافل گیری دلچسبی باید داشته باشی 
خوشبحال بچه ها .. 








خانه های بسیار هنوز منتظر علم دار است. بسیار زمان مانده برای دیدار، دیدار از جنس عشق به اهل بیت و مردمانی که تمام سختی های روزگار را میان این حس بی نظیر فراموش می کنند. 











میانه روستا بودیم، که محمد دکتر دیگر نتوانست. پیری ات را تحمل نیست، آنقدر این روستا با این صدا اخت گرفته است که نبودنش در ذهن نمی گنجد. 
بمانی کنار ما الهی .. 


هفتم محرم 
التپه .. 


خانم های روستا، سلیقه ای دیدنی دارند .. 


هر کس نذری دارد. چارقدی، پارچه ای! شاید هم نذری باشد که باید برای شام و نهار عزاداران صرف شود. 
هر جا قربانی که می شد، سید اسماعیل می گفت که برای شام خانم ها هم مقداری کنار بگذارید و بفرستید؛ سفارش هر که بود، دست مریزاد .. 





التپه هم هر سال که می گذرد، بزرگ تر می شود. همین می شود که توقف علم دار در خانه ها کم شود و تعجیل در کار از کیفیت آن بکاهد .. 
التپه ای ها اما هنوز منتظر هستند .. 






















گاهی علم آنقدر سر زده می آید که زمانی برای تدارک نمی ماند. همسایه ها اما هستند و خیال را راحت می دارند .. 




دلبری انارهای پاییز .. 



مدرسه التپه هم مراسم داشت و بچه ها از نهار روز بی نصیب نماندند .. 



هر روزی که باشد، آبادنی روستا در اولویت است!
خسته نباشی دهیار عزیز .. 



نهار طبق سنتی، مهمان منزل سید حسین جعفر نژاد!








علم از همراهی مردم بی نصیب نیست، هر کس به توان و عقل خویش اما .. 









اهل با صفای آبادی .. 
















انشالله که مدرسه تعطیل بود ولی اگر هم فرار از کلاس درس در کار باشد، می شود آنرا درک کرد .. 





یک سال دیگر گذشت و می ماند هزار هزار خاطره ای که میان زمان در ذهن ها می ماند. چقدر حرف می شود زد، از تنگ نظری ها، از ابهامات و سوالات بسیار، از عملکرد ضعیف و از حس غیر قابل باور قدرت طلبی عده ای! اما من به شخصه تنها برای مردم روستایم هستم و دیگر هیچ؛ اگر حرفی است و انتقادی، صادقانه بگوییم. 
امید شادی همیشه این مردم .. 
ما را از دعای خود در این شب های عزیز، بی نصیب نگذارید ..