روبروی حسینیه التپه، خیابانی بود به پهنای رخوتناک زندگی، به بزرگی دل آدم هایی که دیگر نیستند. خیابان، همیشه خدا گل آلود بود و بارانی؛ نه باران آسمان که باران نگاه مردمان آن! صدای حسین حسین مردم در میان تهی آسمان هنوز به گوش می رسد. خیابانی که سر نبش آن خواربار فروشی برادران عبدالله پور بود. وارد که می شدی، عکس برادر شهیدشان اولین چیزی بود که نگاهت را با خود می برد. از شیطنت های توام با دلسوزی شهید قربان عبدالله پور زیاد می گویند، شیطنت هایی که در میان آن سالهای ابری؛ شایدخنده ای بر لب های مردم باز می کرد. از آنجا که رد می شدی، فرقی نداشت زمستان باشد یا تابستان، همیشه چند جوانِ بقول پیرترها جاهل، آن دور و بر بودند.