نوستالژی،قیافهی بیمار،با توام
آینهی نشسته به دیوار با توام
نوستالژی،ستارهای چسبیده بر زمین
میلِ شدیدِ مرگ پس از چای دارچین
***
بیقرارم کرد نوستالوژی احسان افشاری عزیز، شاید شما هم قرار بی قرار یافتید ..
***
نوستالژی،قیافهی بیمار،با توام
آینهی نشسته به دیوار با توام
نوستالژی،ستارهای چسبیده بر زمین
میلِ شدیدِ مرگ پس از چای دارچین
اِی آسمان گم شده در سقف پایتخت
نوستالژی،پرندهی افتاده از درخت
آن روزها بهانهی باران که داشتم
یک تکه ابر زیر سرم میگذاشتم
من هر چه دیدم از دمِ خرداد دیدم
خوابِ دو چترِ گم شده در باد دیدم
رد شد هوای آمدنت از برابرم
بوی بلالِ سوخته پیچید در سرم
نوستالژی،قرار ندارم،قرار کو؟
آن روزهای آبیِ بیبند و بار کو؟
من بوی موی گندمیات را شنیدهام
اما هنوز خوابِ طلایی ندیدهام
من قهرمان قصهی ویرانیِ خودم
تعبیرِ خوابهای زمستانیِ خودم
من خواب دیدم از پل تجریش میروی
با پای من به سمت خودت پیش میروی
چشمم به راه بود و زمستان نمیرسید
راهآهنی به مقصد تهران نمیرسید
من را میانِ بُهتِ خیابان گذاشت
تا دست روی شانهی باران گذاشت
تهران مرا به خاک و خل و خون کشیدهای
پای مرا دوباره به جیحون کشیدهای
پیش از منی که سر به خیابان گذاشته
جیحون هزار عابرِ دیوانه داشته
جیحون ادامهی سفرِ آبشار بود
یک رودخانه در شکمِ خاویار بود
جایی که دستهای تو در دستم آب شد
جایی که ابر بر سرِ چترم خراب شد
بیخود عبور کردی و با خود گریستی
خمیازههای پنجره یعنی تو نیستی
سنگ آخرین تلاش برای تلافی است
یک پنجره برای دو دیوانه کافی است
یخ میزنی و پیرهنی تن نمیکنی
دیگر چراغِ رابطه روشن نمیکنی
من در بهشت هیچکسی را نداشتم
پس پا برهنه پا به جهنم گذاشتم
شطرنج در کنار تو کشتارگاه شد
پای تو مهرههای سفیدم سیاه شد
با آن که رخ نمودی و سرباز سوختم
بیرونِ صفحه چشم به بردِ تو دوختم
من دل به آن ستارهی کوکی نبستهام
از پای نردبان به تماشا نشستهام
دور از تو آن جهانِ موازی رصد نشد
دیگر قطاری از وسط کوچه رد نشد
بعد از سهشنبهای که تو رفتی بهار رفت
آن روزهای آبیِ بیبند و بار رفت
تاریخها طلوع و غروبی نداشتند
تقویمها سهشنبهی خوبی نداشتند
دیوانهبازیِ من و طوفان شروع شد
بعد از تو مرگ و میرِ خدایان شروع شد
لبهای قرمزت به دریغی بدل شدند
آن بوسهها به خوابِ عمیقی بدل شدند
من زیر سنگ ماندم و خاکستری شدم
چون سایهای که پشت سرت میبَری شدم
آینه را شکستم و تکرار کم نشد
یک آجر از بلندیِ دیوار کم نشد
دیگر به انتهای خیابان نمیرسم
با موی چتریِ تو به باران نمیرسم
باید که پرده رو به خیابان درید و رفت
ناخن به پشتِ آینه باید کشید و رفت
یک عمر رو به سینهی دریا گریستم
دریا اگر مرا نکُشد مرد نیستم
ماهی،خطر نکن به تماشا نمیرسی
از لولههای نفت به دریا نمیرسی
دنیا به سمت عشق دری وا نمیکند
این چرخِ گوشت رحم به زنها نمیکند
مریم،تو بر صلیب نباشی نمیشود
زن باشی و غریب نباشی نمیشود
هر کوچه پشت پای تو گمراه میشود
هر خانه بیتو خانهی ارواح میشود
مُردم ولی برای تو جان میدهم هنوز
بین دو کاج تاب تکان میدهم هنوز
پشت درختِ خاطره نابود میشوم
سیگارِ برگ میکشی و دود میشوم
اینجا کسی برای کسی بیقرار نیست
من در کنار پنجرهام،او کنار کیست؟
او رفت و با ادامهی شب همقطار شد
خاکسترِ کلاه پَراند و سوار شد
حتی برای بوسهی آخر امان نداد
از کوپهی قطار کلاهی تکان نداد
با هر قدم که فاصله فرسنگ میشود
جا کفشیام برای تو دلتنگ میشود
باد آمد و به رخت و لباسِ بهار زد
جارو به دست خاطرهها را کنار زد
جارو کشید کوچهی پاییز خورده را
جارو کشید ادامهی گنجشکِ مرده را
جارو کشید و فصل زمستان نمیرسید
راهآهنی به مقصد تهران نمیرسید
اِی زنترین دقایقِ باران و روسری
پس کِی با تو ملاقات دیگری؟
جز داستان مرگ در این گنبد کبود
بین من و تو فاصلهی دیگری نبود
نوستالژی،غروب مهآلودِ ما رسید
پیش از درود لحظهی بدرود ما رسید
هرچند رفتهایم و زمین خالی از صداست
تهران پُر از پیادهرویهای ما دوتاست